دانلود رمان بهار خزان از ریحانه نیاکام با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر اون خانواده نیست و بهار هم قربانی اون هاست. نقشه ای میکشه. از طرفی از بهار خوشش اومده از طرفی میخاد به وسیله بهار انتقامشو بگیره…
خلاصه رمان بهار خزان
ماشین سیاه رنگی تعقیبم می کرد ولی ترسی که کل وجودم را برداشته بود را بی خیال شدم و دل ندادم اما دلم گواه بد می داد… وارد کارآگاه که می شوم با نگاه رضا روبه رو می شوم که به سمتم می آید… سلام پر ذوقی می کند، نگاه خصمانه سوسن خانوم را حس می کنم، سرم را به زیر میبرم و با سلام کوتاهی جواب می دهم و راهی اتاق کار می شوم… پشت کارم می نشینم شروع میکنم خیاطی کردن… ولی در این بین از نگاه های طلبکارانه سوسن خانوم احساس خطر می کردم…
رضا از هر فرصتی استفاده می کرد تا سر صحبت و باز کند ولی من این فرصت رو بهش نمی دادم… چندروزی بود که نگاه های رضا اذیتم می کرد دیگر مثل اوایل سربه زیر نبود… لبخندهایش جنسش فرق کرده بود من با این نگاه ها غریبه نبود، می شناختم که تن نحیفم را به لرزه می انداخت حتی سوسن خانومم از هر کاریم ایراد می گرفت تا جایی که سر به دوخت الکی چنان قشقرقی به پا کرد که من ایستاده فقط نظاره گر بودم و او هرچه کلفت بود بارم کرد، باز هم سخنی به لب نیاوردم.
تا مبادا بی احترامی کرده باشم حتی گریه هم نکردم… عوضش توی دلم هم خون گریه کردم هم دنبال تکه های شکسته دلم بودم… اینبار هم رضا پا در میانی کرد و مادرش را برد اما مجبورم کرد تا دوساعت اضافه تر باشم و کم کاری های دیگران را انجام بدهم… سرم را بلند میکنم که گردنم از درد جیغ می کشد دستی به گردنم کشیده و قد راست می کنم تا بدنم را از رخوت دربیاورم، کسی نیست و ترس وجودم را می گیرد، سریع وسایلم را برمیدارم و از اتاق بیرون می آیم و می خواهم که از کارگاه خارج شوم که…