دانلود رمان باران بهاری pdf از مائده نادریان با لینک مستقیم
برای اندروید و کامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مائده نادریان میباشد
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان باران بهاری
روزگار همیشه بر یک قرار نمى ماند روز و شب دارد روشنى دارد تاریکى دارد کم دارد بیش دارد دیگر
چیزى از زمستان باقى نمانده… تمام میشود بهار مى اید….
رمان پیشنهادی:دانلود رمان تسلیم سرنوشتم
قسمت اول رمان باران بهاری
به اشپز خانه رفتم تا اب بخورم حال اینکه
لیوان بردارم نداشتم بنابراین بطرى ابو برداشتم و خواستم جرئه اى
بنوشم که با صداى جیغ مانیا یکم اب ریخت رو لباسم..
اووف..
مگه لیوان تو این خونه پیدا نمیشه؟؟
چپ چپ نگاش کردم فضولوبردن جهنم گفت عه اینجا هم لوله کشی شده.
مثل لبو قرمز شد خواست جوابى بهم بده که صداى باران مانع شد+باراد بریم.
به طرفش برگشتم_بریم عزیزم.
از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.
تو طول راه باران ساکت بود
نیم نگاهى بهش انداختم چیزى شده؟؟
نه مگه قراره چیزى بشه؟؟
خوب…نه …ولى خیلى ساکتى!
خندیدخب،به نظر من بریم پاساژ چی؟
میگم بریم خرید باران خسته نشدی از خرید
همین که گفتم چپ چپ نگاش کردم…که نیشش و شل کرد
..منم دیگه تا رسیدن به مقصد حرفی نزدم
حس عجبى داشتم. نفس عمیقى کشیدم تا این حس مضخرف از ذهنم بره!!
وارد پاساژ شدیم. به قسمت سیسمونى فروشیا رفتیم!خریدمون که تموم شد
داشتیم از پاساژ میومدیم بیرون که باران یهو گفت+ واى باراد!
چیشده؟؟ تو برو منم میام!
باتعجب لب زدم چرا؟؟
یه چى جا گذاشتم تو برو منم میام دیگه
سریع رفت و جاى هیچ اعتراضى رو برام نذاشت! اوووف! دختره لجباز!
وسیله ها رو تو ماشین گذاشتم به عقب برگشتم . دیدم باران داره میاد
حواسش به من بود . تو دستش هم چیزى بود که نتو نستم از این فاصله ببینم..
صداى بوق متعددی باعث