دانلود رمان آبروی ماه از نیلوفر قنبری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شرط بستیم عاشقم کنه، بدجوری عاشقش شدم. اما درست روز موعود ترکم کرد و بعد از هفت سال برگشت تا انتقام بگیره. گناه من چی بود؟ بیگناهی!
خلاصه رمان آبروی ماه
صبح روز بعد با صدای شکستن چیزی از خواب پرید با دیدن ساعت هین کشید و هول و ولا افتاد به جانش ساعت از هشت گذشته بود و این یعنی دیر می جنبید ظهر هم نمی رسید به دانشگاه. فورا دوید بیرون آیسان را دید توی سالن پذیرایی روی دو زانو نشسته و به چیزی زل زده بود. -مامان؟ چی شکست؟ چرا بیدارم نکردی؟ وای مامان دیرم شده. سمت دستشویی رفت و هول هولکی مسواک زد و صورتش را شست وقتی بیرون آمد، آیسان هنوز در همان حال مانده بود. سمت سالن پاکج کرد آینه عروسی آیسان شکسته بود. همان آینه ی نقره ای که سال ها
مادرش مثل چشمانش از او مراقبت کرده بود. جلو رفت و دست روی شانه اش گذاشت. -آیسان بانو؟ آیسان سر بلند کرد چیزی در چشمان او فرو ریخته بود. آن
چشم ها پر از وحشت بودند. -هان؟ -خوبی؟ آینه چرا شکسته؟ -هان؟ آهان این… داشتم تمیزش می کردم یهو افتاد و شکست. -فدای سرت ببین قابش سالمه عصر اومدم میبرم میدم یه آینه ی دیگه بندازه واسش. اما آیسان باز زل زد به تکه های شکسته. – مامان؟ پاشو بیا برو اونور من اینا رو جارو کنم. -نمیخواد برو هورادو بیدار کن دیر شد. وای ساعت چنده؟ -مامان حواست کجاس؟ امروز پنج شنبه س بذار بخوابه.
پنج شنبه س؟ خب چیزه… برو دیگه دیرت شد. آی پری با تاسف برای مادرش سر تکان داد کمکش کرد آنجا را تمیز کند. بعید نبود زن بیچاره دست و بالش را ببرد. وقتی به دانشگاه رسید حسابی دیرش شده بود. اما خوشحال بود ناگهان یادش افتاد دستبند اهدایی غیاث را فراموش کرده به دستش بیندازد چه فکرهای بکری داشت آن روز. خوشحال سمت ساختمان دفتر دکتر دولتخواه رفت. با تعجب همه را دید جلوی در اتاق ازدحام کرده بودند. یک چیزی شده بود. دلش گواهی بد می داد. نمی خواست خرافاتی باشد. هیچ وقت هم از اینجور فکرها نداشت اما…